صندوق کودکی
به وبلاگ من خوش اومدید در اینجا اشعار دلتنگی خودمو گذاشتم لطفا بدون ذکر نام شاعر کپی نکنید اخه اونور یقه تون رو میگیرم
این روزها گاهی دلتنگ میشوم....گاهی بغض میکنم...اما گاهی چنان شادم که به آسمان میرسم....
این روزها زندگی مسیر جدیدی برای من در نظر گرفته و با سیاست مخصوص خودش مرا از شهربانی راهی اردبیل کرده
اردبیل شهر چشمه های آب گرم با آب و هوایی عالی شهر زیبا و صمیمی
اما دلتنگم میمند من....
دلتنگ خانواده ،خاطراتم،دوستانم......و دلم سخت بوییدن را می خواهد ،بوی گل های محمدی،نسترن های سفید،بید مشک های عاشق،بابونه های فروتنت...و غرق شدن میان لاله های وحشی ،گل های کبک....
مزه ماس سیب ترش،بادوام و.....
میمند من، من برخواهم گشت..با کوله باری از تجربه،فن و دانش
پس تا آمدن من مراقب زیبایی هایت باش

دلم لبریز حرف عاشقونس
وچشمانم برایت غرق خونس
به لبهای خودم تحویل کردم
دودستانی که زیر سقف خونس
سال 93هم باتمام خوشی ها ونا خوشی هاش گذشت...
وبه قول معروف چقدر زود دیر می شود
همین دیروز بود که اومدیم...وهمین امروز را زندگی میکنیم...
وفردا...خواهیم رفت...آه...
فقط خواستم بگم تا دیر نشده...مراقب خوبی هاتون باشید..
سال نوتون مبارک
شبــــها دلم بهانه ی تــــــو را میگیرد
و اسمان مرا بی هیچ سوالی به رویای خوب با تو بودن پرواز میدهد
اما حیــــــــف که باران
بال هایم را خیس کرده اند
دیگر طاقت پرواز ندارم
کمی هم تـــــــــو
پرواز را یاد بگیـــر
بــــرای آشــــــیـانــــه

شغـــل شریفیست *ســـــوختــــن*...
بــــرای کســـی کـــــه حتی بــــرایت تب نکـــــــرد

کهنه فروش محلمون داد میزد آهن کهنه....
بی اختیار داد زدم قلب شکسته هم میخری؟؟؟
گفت:اگه ارزش داشت که اونو نمی شکستن...

مقصـــــــــــــر خـــــــودم هستــــم
هـــــرجــا کـــــه رنجیــــدم خنـــدیـــدم
فــــکــــر کـــــردنــد درد ندارد ضــــربه هـارا محـکــــــم تــر زدنـــــد

آب
بابا
یک بهانه
قصه های کودکانه
آب
بابا
یک حقیقت
اب بابا
دادکودک
یک اسیر خفته در غم
یک عطش
یک بچه تنها
آب
بابا
نیست اینجا
یک شنبه 10 شهريور 1392برچسب: ماه, عکس, دل نوشته, شعر, ایینه, آبرو, دل, عشق, ازدواج, میمن, زهرا, توسط دختری از دیار گل سرخ
.jpg)
ابرو آیینه وماه
رنگشان گشته سیاه
دل سنگ وغم یار
آبرو داده به باد

سیبی خواهم چید از درختی پر بار
ازدرختی که دلش می کند یاد بهار
شاخه ای از گل یاس من ندادم به بهار
چون که هر شاخه ی گل می دهدبوی بهار

گریه هایم اوج ویرانیست حرفش را نزن
ابتدای یک پشیمانیست حرفش را نزن
در سوت لحظه هایم مانده ام اینجا غریب
من سکوتم اوج حیرانیست حرفش را نزن
|
به وبلاگ من خوش آمدید
zahra31@yahoo.com
|